جدول جو
جدول جو

معنی چرخ چاه - جستجوی لغت در جدول جو

چرخ چاه
نوعی چرخ چوبی یا فلزی با طنابی متصل به آن برای کشیدن آب از چاه
تصویری از چرخ چاه
تصویر چرخ چاه
فرهنگ فارسی عمید
چرخ چاه
(چَ خِ)
چرخاب. دولاب. چرخی که بدان خاک کنده از ته چاه برکشند. چرخی که در کاریزها برای کشیدن خاک و گل چاه های قنات از آن استفاده کنند. عجله. عصمور. عکم. علق. علاق. (منتهی الارب). رجوع به چرخاب و دولاب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرخ ماه
تصویر فرخ ماه
(دخترانه)
ماه خجسته و مبارک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چرخ کار
تصویر چرخ کار
کسی که با چرخ کار می کند، کسی که با چرخ چاقوتیزکنی کارد و چاقو تیز می کند، آنکه با ماشین تراش، فلزات را تراش می دهد، تراش کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرخ باد
تصویر چرخ باد
هر چرخی که با وزش باد به حرکت درآید، گردباد
فرهنگ فارسی عمید
(طَ / طُو)
سازندۀ چرخ، شبیه به چرخ. چرخ مانند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
کنایه از حلقۀ سماع. (آنندراج). دایره ای که درویشان در حین رقص بر دور آن میگردند. (ناظم الاطباء) :
به پهلو درافتاده از چرخگاه
زند چرخ خوابیده چون چرخ چاه.
ملاطغرا (در هجو شیخ ریائی، از آنندراج).
، جای رقصیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ رُ)
یکی از بزرگ زادگان آل ایوب است که در بلاد شام فرمانروایی داشته اند. وی برادرزادۀ صلاح الدین یوسف بن نجم الدین ایوب است که از طرف صلاح الدین به حکمرانی دمشق منصوب شده بود و مهمترین حادثۀ تاریخ زندگانی او جنگی است که در حدود سال 570 ه. ق. میان او و گروهی از مسیحیان اروپا درگرفت و وی در آن جنگ رشادتی به خرج داد و ’سپهبد لشکر کفار را از پشت زین بر روی زمین انداخت’. (از تاریخ حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 406)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
دهی از دهستان میلانلو از بخش شیروان شهرستان قوچان واقع در 39 هزارگزی جنوب باختری شیروان و 3 هزارگزی باختر مالرو عمومی امیران به برتان. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. سکنه 82 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ خِ)
چاچی. کمان چاچی. کمان منسوب به شهر چاچ. نوعی کمان معروف که در شهر چاچ، یکی از شهرهای قدیم ترکستان میساخته اند. چاچی کمان:
ستون کرد چپ را و خم کرد راست
خروش از خم چرخ چاچی بخاست.
فردوسی.
رجوع به چاچی و کمان چاچی شود
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
بمعنی کماندار است. (آنندراج). دارندۀ کمان. آنکس که با کمان تیراندازی کند:
ز شه برجی قضا را چرخداری
ملک را دید در میدان برابر.
حکیم ازرقی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طولْ)
چرخ ساینده. سایندۀ چرخ. فلک سای. آسمان سای:
بس دل که چرخ سای و ستاره فسای بود
چرخش کمین گشاد و ستاره کمان کشید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(چَ)
تراشکار. متخصص تراش دادن فلزات. چرخ گر. استاد صنعت تراشکاری. رجوع به چرخ کاری و چرخ گر و چرخ گری شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
مانند چرخ. چرخ مانند. چرخ وش. آنچه همچون چرخ حرکت دوری کند. شبیه به چرخ در حرکت و گردش. دوار مثل چرخ:
درنگ آر ای سپهر چرخ وارا
کیاخن ترت باید کرد کارا.
رودکی (از فرهنگ اسدی).
، آسمان وار. فلک وار. سپهرمانند. رجوع به چرخ و چرخ وش شود
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
مرادف آسمان تاب. (آنندراج). تابندۀبر چرخ. کنایه از ماه و اختران تابناک:
بروز مردی او کیست شه سوار فلک
غزاله نام زنی چرختاب و چرخ نشین.
سلمان ساوجی.
گر ماه چرخ تاب گشاید نقاب را
خواهد نشاند در پس چرخ آفتاب را.
سیفی (از آنندراج).
، مجازاً بمعنی زیبارخان و ماهرویان، آنکه ابریشم را بر چرخ تاب دهد برای باریک و دراز شدن. (آنندراج). کسی که ابریشم را بر چرخ تاب دهد
لغت نامه دهخدا
(چَ خِ)
فلک ماه. فلک اول. کرۀ ماه:
ز دانندگان پس بپرسید شاه
کزین خاک چند است تا چرخ ماه ؟
فردوسی.
ز ماهی براندیش تا چرخ ماه
چو تو شاه ننهاد برسر کلاه.
فردوسی.
که آیا بهشت است یا بزمگاه
سپهر برین است یا چرخ ماه.
فردوسی.
زبس نالۀ بوق و هندی درای
سر چرخ ماه اندر آمد ز جای.
فردوسی.
ابر کوهۀ پیل در قلبگاه
بلورین یکی تخت چون چرخ ماه.
اسدی.
چه دشتی که گر وی بدی چرخ ماه
در او ماه هرشب شدی گم ز راه.
اسدی.
بکوه رهو برگرفتند راه
چه کوهی بلندیش تا چرخ ماه.
اسدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از چرخشگاه
تصویر چرخشگاه
نقطه عطف
فرهنگ واژه فارسی سره
گردش و چرخش
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
دسته ی چرخ نخ ریسی
فرهنگ گویش مازندرانی